نامه چهل و پنج: مناجات

خدایا، مرا ببخش که وقتی می گویم "شکرت" کمی در دل خرسند می شوم و کمی احساس خوبی پیدا می کنم در عین حالی که شکر من کم است و از این کمی خجلم و با این همه این کمی از آن توست و وظیفه است و بار امانتی است که آسمان نتوانست کشید. خدایا شکرت بخاطر آفریدن "و" که همه پیوندها را او می آفریند و همه اختلافات را در معنی و صورت از بین می برد. خدایا شکرت بخاطر آفریدن "یا" که مایه تمییز دادن دو وجود است. و چه زیباست وقتی دنیایی خلق کردی ساخته شده از "یا و واو" . خدایا شکرت بخاطر وجودم. من بی وجود، از عدم، به هستی آمدم و در این آمدنم هیچ اختیاری نداشتم و در آن اختیار کردم امانت دار تو باشم، و در این امانت ظلم کردم و به خود بی وجودم پرداختم. فراموش کردم امانت همین وجود است. خدایا بر هر شکرم، توبه ای مترتب است و بر هر توبه ام شکری، بخاطر  اینکه درک کردم که هیچم. خدایا، ای وجود لایزال، به همه اول بودنت و به قهاری آخر بودنت، دلم را صادق و خالص کن. چنان خالص که بگویم شکر، بی آنکه احساس مرا بگیرد، بی آنکه خشنود شوم و بی آنکه فکر کنم در تلافی منتی که بر سرم نهادی کاری کرده ام. خدایا فقط می خواهم بگویم "شکرت".

نامه چهل و چهار : مرا چه می شود؟

تو را چه شد ای دوست،

وقتی صدایت کردم، و اشک ریختم

رو برگرداندی ، انگار که نبودم..

تو را چه شد ای دل؟

وقتی رفت، وقتی جوابم را نداد

وقتی نگاهم نکرد،  رهایش کردی...

تو را چه شد ای دنیا،

وقتی می چرخیدی، و تن خود را به خورشید می فروختی

وقتی سرما را تا نوک انگشتان احساس می بردی، مرا از خود جدا دانستی

تو را چه شد ای زمان، که کم محل شدی

و رخت پوسیده لذت را از تن در آوردی ، و دوری را، با اشتیاق دویدی

تو را چه شد ای جان من،

که جان باختی، گم شدی، و سنگ قبرت را

از ناله های بی کسی ام ساختی

و تو را چه شد ای من

که از من خالی شدی و آن هنگام که به تو احتیاج داشتم

فقط گفتی او

و  او

چه راحت رفت....

نامه چهل و سه: انحطاط فرهنگی یا " چطور خارجی شویم؟"

پرده اول :

ما پسرها وقتی کودک بودیم، به پلیس شدن علاقه زیادی داشتیم و خوب یادم هست که یکی از اصلی ترین نشانه های یک پلیس، سوت بود. در لندن، سوت پلیس احترام زیادی دارد و حاوی مطالب بسیاری هست. در قدیم که بیسیم برای اطلاع نبوده، ماموران با به صدا در آوردن این سوت دیگر مامورین را هم متوجه می کردند. شاید در فیلمهای کمدی سیاه و سفید این سوت را جزو سوژه های خنده زیاد دیده باشید. جالب اینجاست که این سوت همچنان در اغلب کشورها مورد استفاده قرار می گیرد.  یکی از موارد سازنده فرهنگ ها، جزییات آنهاست. جزییاتی که به نظر شاید مهم نباشد، ولی با نادیده گرفتن آنها در ورودی هجمه فرهنگی و استحاله آن و انحطاط و سقوط فرهنگی باز و مفتوح می شود. پلیس شیک پوشی را تصور کنید که سرچهارراه ایستاده و در صورت هر نوع اشتباه در رانندگی (از نوع سهوی و عمدی)، راننده خاطی با صدای یکتای سوتی به خود می آید و از فرامین ضابط چهارراه اطاعت می کند تا ترافیک به شکل صحیح اجرا شود. در یک دگردیسی، یک فرار به برون از درونیات و یک خجالت عرفی؛ سوت از پلیس ما حذف شد. کم کم پلیس های سر چهارراه فراموش کردند که وظیفه اشان هدایت ترافیک است و در گوشه ای از چهارراه مشغول مچ گیری و جریمه کردن شدند. و از آن طرف شیکی (دیسیپلین) و وقار آنها رو به ضعف رفت و حالا در رابطه های سازمانی و حتی عرفی جوری مقام اینها تنزل پیدا کرده که برای مثال زدن بدبختی یک نفر می گویند " فلانی پلیس سر چهارراه است". در صورتی که رئیس یک چهارراه، از احترام و فرمانپذیری فوق العاده ای بهره مند بود که باعث حل شدن بسیاری از مشکلات ترافیکی می شد. این خورده فرهنگ چرا حذف شد؟ چرا سوت از دور گردن افسرهای ما باز شد؟ علتش خجالت عرفی و انحطاط فرهنگی است. یعنی افسر ما به دیده مسخره، لوس و... به چنین وسیله ای نگاه کرد و کم کم این حذف شد، طوری که اگر الان پلیسی سر چهارراه سوت بزند ، انگار که خرق عادتی رخ داده.

پرده دوم:

"منوچهر متکی بود از اجلاس داکار". خبر ساعت ۲۱ با "وزیر امور خارجه کشور ایران" بصورت مستقیم و زنده ارتباط برقرار می کند و در پایان بدون خداحافظی و تشکر و روال عادی عرف فرهنگی ما این جمله تجملی ، وارداتی و غربی را بر زبان می آورد. در یک نظر سنجی محدودی که شخصا انجام دادم، اکثر قریب باتفاق می گفتند " خیلی با کلاس شده" .  شاید در یک جمله خبری شبکه انگلیسی زبان ، لغت was فقط صرف کردن یک فعل باشد. و این خیلی روشن هست که ربان انگلیسی که هنوز در دوران سنتی زندگی می کند( بطوری که هنوز جمله How do you do را بعنوان جمله ملاقاتی استفاده می کند و معنی آن را نمی داند و حدود ۸۰۰ سال است که چنین جمله ای نسل به نسل می چرخد) الگویی مناسب برای زبان پست مدرن فارسی که در هر روز بیش از بیست واژه جدید به آن اضافه می شود و هر روز لحن محاوره مردم بنا به استعداد آوایی ایرانیان به روز می شود، نیست.  وقتی جمله "منوچهر متکی بود" ادا می شود، با اینکه چندین لحظه از صحبت با وی نمی گذرد، فعل ماضی بعید به کار می رود که ناخود آگاه بار معنای منفی را با خود حمل می کند. هر چقدر هم باکلاس و آنطرف آبی و مجلل باشد، ریختش با فرهنگ ما سازگار نیست. و این یک خورده فرهنگ است که از رسمی ترین زبان محاوره، یعنی لحن مجری خبر فارسی، بیان می شود. این خورده فرهنگ، اثرات بدی در بلند مدت بر روی نوع صحبت کردن خواهد داشت. در صورتی که ما پارسی زبانان شکر بیان هستیم و مفخر به داشتن سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی و خاقانی و سنایی و ... هستیم. بجای تقلید کور کورانه و مجلل و واردات هر نوع انشایی برای پرهیز از سنت محوری و روزمرگی، باید تولید فرهنگ کرد نه اینکه فرهنگ دزدید و به زور به ذائقه ملت داد. از آن طرف آقای صالح اعلا در شبکه چهار تولید جملات فرهنگی زیبایی کرد. مثل : امواج محترم شبکه چهار،هموطنان جان، تاختی میریم و بر می گردیم و ... . توانایی زبان ما آنقدر زیاد است که سالیان درازی باید دیگر زبانها، از شیوه های ادبی زبان ما پیروی کنند و شیوه جدید بیان مجریان، باید بر اساس این برنامه ریزی شود و نه تلقید که مصداق بارز "آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد" می شود.

پرده آخر :

به دستار عربها نگاه می کردم، به کراوات فرنگی ها، و به بی فرهنگی لباس خودمان. در این گیجی عجیب. در یقه های دو سانتی (یقه شیخی) که حالا مد شده می گویند یقه دیپلماتی. یا ییقه های باز پسران خوشتیپ ما.  در پوشیدن لباسهای به فرم جدید (پیراهن) ما نمی توانیم فرهنگ را نصفه و نیمه وارد کنیم. رفتار ما با یقه های انگلیسی، یقه های پاپیونی ، یقه های کراواتی و... همه به یک شیوه است : یقه را باز می گذاریم. در حالی که اتو داشتن یقه، سر آستین (حتی داشتن دکمه های سر آستین) و استحکام دوخت پیراهن جزو ملزمات پوشیدن این گونه لباس است. ورود پیراهن با این فرم از هر سالی که شروع شد، بی شک تمام فرهنگش را وارد کرد ولی با تغییر اندیشه های فکری و انقلابی که صورت دادیم وجبهه گیری در برابر غرب، ما فرهنگ وارداتی را اصلاح کردیم و چه اصلاح کردنی!! کراوات را حذف کردیم و دوخت لباس را شل گرفتیم. دیدیم اینطور بی  فرم است و یقه باز شده و موهای سینه همچون آبشار نیاگارا سر از یقه بیرون زده و هیچ حالت رسمی که ندارد ، بیشتر شبیه لباسهای کنار ساحل است. برای همین پناه بردیم به یقه سنتی دو سانتی و آنرا با پیراهن غربی لقاح دادیم و بچه ای تولید کردیم به نام پیراهن دیپلماتیک. ( ما استاد لقاح جنسهای نا متجانس هستیم : قاطر حاصل اسب و خر؛ پژو آردی حاصل پیکان و پژو، و شاید خر و بز در سالیان کهن که حاصلش خربزه شد). حال با توجه به بحث خورده فرهنگ ها ، فرض کنید ما ۴ تا خورده فرهنگ را از لباسهای وارداتی گرفتیم و ۴ تا درشت فرهنگ به آن آویزان کرده ایم. شده مد لباس پوشیدن ما. و حالا به نظرم وقت تولید فرهنگ لباس باشد. چرا ما نه دستار داشته باشیم و نه کراوات ولی، یقه های شیک و زیبا و حاصل طراحی استادان طراح خودمان نداشته باشیم. شاید نوعی یقه بند هم تولید کردیم.

 کاش می شد شکل لباس پوشیدن منحصر به فرد خودمان را داشتیم، و با یک کراوات بستن خود را خارجی و باکلاس نمی دانستیم. کاش صرف از بین بردن واژگان خداحافظ و تشکر و جایگزینی با فعل بودن خودمان را های کلاس و در آمده از بی کلاسی فرض نمی کردیم.