نامه چهل و چهار : مرا چه می شود؟
تو را چه شد ای دوست،
وقتی صدایت کردم، و اشک ریختم
رو برگرداندی ، انگار که نبودم..
تو را چه شد ای دل؟
وقتی رفت، وقتی جوابم را نداد
وقتی نگاهم نکرد، رهایش کردی...
تو را چه شد ای دنیا،
وقتی می چرخیدی، و تن خود را به خورشید می فروختی
وقتی سرما را تا نوک انگشتان احساس می بردی، مرا از خود جدا دانستی
تو را چه شد ای زمان، که کم محل شدی
و رخت پوسیده لذت را از تن در آوردی ، و دوری را، با اشتیاق دویدی
تو را چه شد ای جان من،
که جان باختی، گم شدی، و سنگ قبرت را
از ناله های بی کسی ام ساختی
و تو را چه شد ای من
که از من خالی شدی و آن هنگام که به تو احتیاج داشتم
فقط گفتی او
و او
چه راحت رفت....
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم آذر ۱۳۸۸ ساعت 1:9 توسط مرتضی
|
مرتضي متولد سال 63 هستم. اينقدر اين روزها مي گويند اي - ميل كه ما گفتيم چرا سي - ميل نداشته باشيم. مي دونيد بعضي وقتا انسان احتياج داره فكرشو بنويسه. ممكنه هيچ كسي اون رو نخونه اما اين فكر فقط توي ذهن گير نكرده و جايي ثبت شده. اين شد كه شد سي ميل.