تو را چه شد ای دوست،

وقتی صدایت کردم، و اشک ریختم

رو برگرداندی ، انگار که نبودم..

تو را چه شد ای دل؟

وقتی رفت، وقتی جوابم را نداد

وقتی نگاهم نکرد،  رهایش کردی...

تو را چه شد ای دنیا،

وقتی می چرخیدی، و تن خود را به خورشید می فروختی

وقتی سرما را تا نوک انگشتان احساس می بردی، مرا از خود جدا دانستی

تو را چه شد ای زمان، که کم محل شدی

و رخت پوسیده لذت را از تن در آوردی ، و دوری را، با اشتیاق دویدی

تو را چه شد ای جان من،

که جان باختی، گم شدی، و سنگ قبرت را

از ناله های بی کسی ام ساختی

و تو را چه شد ای من

که از من خالی شدی و آن هنگام که به تو احتیاج داشتم

فقط گفتی او

و  او

چه راحت رفت....