نامه پنجاه و چهار: آواتار
آواتار
اول از همه باید بگم، در تمام مدت فیلم، ذوق و شوق داشتم. انگار من هم با جیک سولی، وارد دنیای جدیدی شده بودم. فیلم آواتار، یک تلاش موفق، برای ارائه یک زندگی مجازی بود. امروز روز، در هنر بصری، مخصوصا حوزه سینمایی، تلاشهای زیادی برای توسعه جایگاه زندگی مجازی و زندگی در تفکر (معنویات و خیالات) صورت می گیره. نمونه ی بارز اولیه آن سریال لاست بود و بعد سعی شد با استپ فوروارد این رویه ادامه پیدا کند. جدای از بحث بررسی و نقد سریال لاست، می شود گفت اولین تاثیر این فیلم، زندگی مجازی است که بیننده تحت تاثیر زندگی با هنرپیشگان تجربه می کند. آواتار از همین جنس هست. برای اینکه سخن به درزا کشیده نشود در چند بخش به این فیلم می پردازم:
1- فکری که دائم مرا در طول این فیلم، از نقطه ابتدا تا نقطه انتهایی همراهی می کرد این بود که "جیمز کامرون" خداست، و منِ بیننده، جیک سولی هستم که در دنیایی که او آفریده دوباره متولد شدم. انگار کامرون و گروهش هر آنچه که تصور می کردند، آفریدند و جلوی دوربین به تماشا گذاشته اند و اصلا چیزی بنام محدودیت وجود نداشته. همه چیز کامل آفریده شده، نه سرسرکی و از روی ناچاری. سرزمین عجیب و زیبای پاندورا، وسایل پیشرفته نظامی و علمی، چهره سازی زیبای آوارتارها وحیوانات... . جزییات بسیار تاثیر گذار و اینکه چنین تفکری را به عرصه وجود آورده اند، یک کار خداگونه است. PeterTraversمنتقد مشهور امریکایی در مورد این فیلم گفته : "آواتار این را روشن کرد که یک فیلم چه کارهایی می تواند بکند! استعداد کامرون به بزرگی رویاهایش است". کادر بندی های زیبا و عمیق و به موقع، که در طول فیلم کمتر پیش می آید که با خودتان بگویید "عجب فیلمبرداری زیبایی!!" ، چون چنان کادر بندی ها پیوسته است و تدوین عالی صورت گرفته که شما درون فیلم هستید و نه یک شاهد صرف. اگر یک باراین فیلم را فقط به قصد دیدن نوع چرخش ، حرکت و عمق کادر در فیلم برداری ببینید، با خودتان می گویید این همه حرکت بود و بار اول متوجه نشدم؟
2- نقش اسطوره ها در این فیلم، نقش بسیار مهمی است که دوست خوبم در بلاگ براده های قلم به خوبی به آن پرداخته اند. یک تم جدید که سازندگان و نویسندگان دنیاهای مجازی به آن توجه وافری دارند، حضور معنویات است. معنویاتی که معرفی می شود برداشته شده از همه ادیان و باورها و آیین هاست. اما این حضور معنویات برای چه است؟ خوب وقتی شما وارد نت ورک می شوید، قید واقعیت را می زنید، و خلاء عدم وجود اجسام، با فضاهای معنوی قابل بازسازی است. طبیعت گرایی، همیشه آن چیزی است که سازندگان دهه ی اخیر به آن توجه داشته اند. چون با اعتقاد کسی بازی نمی کند که بعدا دردسرساز شود، و از طرفی حس خوبی را در بیننده القا می کند. در این میان همیشه نقش دانشمندانی تعریف می شود که می گویند " باید یک نمونه ازش بردارم" تا یک شک همیشگی القا شود. هیچ وقت در مورد معنویات ارائه شده در قصه بحث مشخصی صورت نمی گیرد و راه انتخاب را باز می گذارند.
3- ریشه ها! یک نماد بزرگ بر روی این فیلم است. وقتی می خواهی سوار طبیعت شوی باید بن مایه و ریشه خودت را با طبیعت پیوند بزنی، حسش کنی ، با او نفس بکشی، پاها یا بالهای قدرتمندش را حس کنی و آنگاه طبیعت رام تو خواهد شد. وقتی غریبه ای را می بینی اول ریشه اش را بپرس. در صحنه ای که جیک سولی تازه وارد قبیله می شود، همسر رییس قبیله به دقت موهای او را نگاه می کند. درخت ارواح چیزی جز ریشه ها نیست. همانهایی که درونش صدای اجداد، که همان ریشه ها هستند می آید. برای تولد دوباره، ریشه ها (تجربیات اجداد) تو را با خود می برند و در تولد دوباره ات نقش دارند. یک جد ممکن است طبیعت باشد (همانطور که نیتری درباره اجدادش می گوید). یک شبکه سالم، از پیوند ریشه های سالم بوجود می آید و درخت سکونت یعنی جامعه یا یک تمدن را بوجود می آورد. تمدنی که آداب و رسوم خود را دارد، باورهای با ارزش خود را دارند و متخاصمین ممکن است کالبد (آواتار) ها را نابود کنند، ولی روح ها در درخت روح (ریشه ها، تجربیات و اصالت) باقی می مانند و باز متولد می شوند و نسل نو را خواهند ساخت. این فیلم پر از نماد هست. از لحظه گم شدن جیک در جنگل، تا انتهای فیلم، طعنه های نویسنده اصولی را در عمق خود بازگو می کند. پرواز، بعد از مرحله جنگجویی است. تا کسی خود را ثابت نکند پرواز نمی کند ...و دهها نکته دیگر که در اینجا نمی گنجد. کامرون و تیمش در این فیلم خیلی به اشیاء بزرگ توجه کرده اند. شاتل غول پیکر، هلیکوپتر غول پیکر، آبشار مرتفع؛ کوههای روان بلند و حتی آواتارهای غول پیکر...همه ابزارهای نشان دهنده شکوه در این فیلم بود.
4- خیلی از منتقدان این فیلم را سیاسی ارزیابی کرده اند. به نظر من بیراه هم نگفته اند. یک جمله ای را کلنل موقع حمله دوم به زبان می آورد که به نظر خیلی سیاسی می آید. یک کاراکتر مثل او که قلدر مآب است و احساساتش را نسبت به زیبایی و انسان و غیره در راه انجام ماموریت از بین برده، و هدفش پیروزی عملیات است، می گوید: " وقتی با ترور با تو می جنگند باید با ترور جواب داد". از یک طرف پرزیدنت این تشکیلات، به فکر منافع مالی است که هزینه حضور آنها را تامین می کند. Armond Whiteکه برای نیویورک پرس مطلب می نویسد ، نوشت: جیمز کامرون تمام شخصیت های منفی اش را در پست های آمریکایی مثل نظامی گری، کاپیتالیسم و امپریالیسم معرفی کرده. کلنل جایی می گوید : "جنگ است و غیر نظامیان هم باید تاوان پس بدهند" و درست جمله ای را می گوید که بوش، در جواب منتقدینش می گفت. در این اثر ما شاهد حضور تکنولوژی و قدرت مطلق در یک سو و مردمان عادی و بیچاره ای که جز اعتقاداتشان و محل زندگی اشان چیزی ندارند در سوی دیگر هستیم. و به درستی طرف دوم مغلوب می شود. اگر چه در انتهای داستان معجزه سیاره، به دادشان می رسد. حس پردازی ناوی ها، موقعی که درخت می افتد واقعا قابل توجه است. مخصوصا در جامعه امریکایی که چندی است معتقدند همه عربها را باید از بین برد! چند وقت پیش یک فلسطینی خود را به شکل آواتار در آورده بود و خود را به دیوار حائل رسانده بود. این حکایت از تاثیر سیاسی این فیلم دارد:

5- یک نقد خیلی جدی در مورد داستان فیلم وجود دارد، و آن اینکه این داستان نزدیک داستان "رقصنده با گرگهاست" یا شبیه " جنگ ستارگان است " و یا اینکه شبیه "ارباب حلقه ها" می باشد. نقد درستی هم هست، چون این داستان شالوده ای از اینهاست. یک فرد منتخب، که امید جامعه ای می شود (ارباب حلقه ها)، حضور ناوگان عجیب فضایی امریکا (جنگ ستارگان) و داستان بومی شدن یک غیر بومی (رقصنده با گرگها). آواتار دارای چنین مشخصاتی هست اما نباید فراموش کنیم که یک مارین (تفنگدار دریایی) که هدفش انجام ماموریت هست، و از ناحیه پا فلج می باشد، در تولدی دوباره، یک ناوی می شود که متعهد به اجتماع است. نقش او هنوز یک سرباز است، ولی سربازی که دیگر فلج نیست و نو شده.
خوب خیلی طولانی شد، عذر خواهم اما بازهم کلی نکته در مورد این فیلم ماند. در آخر این را هم بگویم که بعد از دیدن این فیلم احساس کردم چقدر خوب است که مردمان لباس می پوشند، زیرا لخت راه رفتن (به شیوه آواتارها) زیاد هم تناسب زیبایی را رعایت نمی کند.
مرتضي متولد سال 63 هستم. اينقدر اين روزها مي گويند اي - ميل كه ما گفتيم چرا سي - ميل نداشته باشيم. مي دونيد بعضي وقتا انسان احتياج داره فكرشو بنويسه. ممكنه هيچ كسي اون رو نخونه اما اين فكر فقط توي ذهن گير نكرده و جايي ثبت شده. اين شد كه شد سي ميل.