بشر ذاتا به داستان شنیدن علاقمند است و برای همین داستانگویی را پیشه کرد. تا روزگاری مثل عصر ما، فیلم ها زاییده داستان گویان شدند و عضوی از خانواده خاطرات ما. داستانهای کتابها، داستانهای شفاهی، داستانهای فیلم ها، بعد از تعریف شدن، هر چقدر هم که زیبا باشند، به کناری، می روند و در آنجا جزو خاطرات می شوند. داستان ها و فیلم های جدید می آیند و تو می ترسی داستانها و فیلم های مورد علاقه ات را گم کرده باشی. اما خاصیت زمان و چرخش ادوار به همین گذشت از خاطری به خاطر دیگر است.

کوچه سار زندگی

پارسال در این کوچه تاریک با کور سویی از امید پای گذاشتیم، و آمدیم تا در انتهای کوچه در را باز کنیم به امید روشنایی تازه. در این کوچه عزیزانی را جا گذاشتم، عزیزی را جا گذاشتم که جانم بود، از کنار همه دیوارهای سیاه عبور کردم، از زیر نور. من عضو کوچکی از یک قصه بودم. که روزی با قصه های تازه فراموش می شوم. معلوم نیست باز کسی قصه مرا بخواند. اما چیزی را که می دانم این است که هنوز قصه گو قصه می گوید و من قصه را بازی می کنم. درب انتهای کوچه را باز می کنم و به کوچه سال نو وارد می شوم. به امید چراغهای بیشتر، دیوارهای سیاه کمتر، و دست گرمی که درون دستم بگیرم و درب سال بعد را باهم بگشاییم.

سال نو، در این نخستین ساعات سال جدید، بر همه دوستان مبارک.
خورشید عزیز، یک سال به دورمان چرخیدی، امشب را آسوده بخواب، فردا روز از نو!